- عرق گیر
- آنکه عرق میوه ها و گیاه ها را می گیرد، عرق کش، پیراهن نازک که زیر پیراهن بر تن می کنند، زیرپیراهنی، پارچه یا حوله ای که عرق بدن را با آن خشک می کنند، پارچه ای که بر پشت اسب در زیر زین می اندازند
معنی عرق گیر - جستجوی لغت در جدول جو
- عرق گیر
- چکیده گیر، رومال، زیرپوش خوی گیر آن که عصاره میوه ها را گیرد عصار، خجل شرمنده، جامه ای نازک که برای خشک کردن عرق بدن پوشند زیر پیراهنی، پارچه ای که بدان عرق پاک کنند دستمال رومال، جامه ای که بر پشت اسب و در زیر زین اندازد، کلاهکی از پارچه به شکل نیم کره
- عرق گیر
- زیرپیراهن، دستمال
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
میله ای فلزی که بر بام ساختمان های بلند نصب می شود تا برق حاصل از صاعقه را با سیمی که به آن متصل شده به زمین منتقل کند و مانع حریق شود
کسی که عرق می خورد، می گسار
خرده گیر، نکته گیر، عیب گیر، عیب جو، برای مثال چو حرفم برآمد درست از قلم / مرا از همه حرف گیرآنچه غم (سعدی۱ - ۴۹)
شاخ نازک، پیه لرزان کسی که پند گیرد پند پذیر
تب (حمی) یا عرق گزی. عرق انگلیسی
خوی دار کسی که عرق کرده دارای عرق
باده خور باده نوش آن که عرق نوشد، باده نوش میگسار
بیدابه
شجاع، گرگ گیرنده
گره دار باگره، چین دار پر چین: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر. (نظامی)، مجعد پیچیده (زلف و مانند آن) : خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. (حافظ)، گلو گیر: در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ک ندهد. (خاقانی)
گرد گیرنده فرا گیرنده اطراف چیزی را محیط. آنکه گردان را مغلوب کند شجاع دلاور: یکی مرد بدنام او اردشیر سواری گرانمایه ای گردگیر
گرو گیرنده: عارف و عامی بودند گرو گیر از تو تو از آن هردو گرو گیر بفریاد و نفیر. (سوزنی)
سلاحی است کج بشکل چوگان
نکته گیر، عیب جو
مجعد، پرپیچ و تاب
نوعی کلاه ساده از جنس پارچۀ نازک که زیر کلاه یا عمامه بر سر می گذارند
کسی که تنبک می زند
گرفتار، مشغول، آغاز زد و خورد
درخشگیر میله نوک تیزیست که انتهای آنرا از فلزی اکسید نشدنی مانند طلای سفید بپوشند و بوسیله نواری عریض مسی بزمین وصل کنند و میله را برفرازعمارات نصب نمایند تا از خطر صاعقه مصون مانند
گلاب گلابه
جوشهای کوچک و زیکولی شکل که بر اثر ترشح زیاد بر سطح پوست عارض می شوند عرق جوش
عرق جوش، جوش های ریز که به واسطۀ عرق زیاد در پوست بدن پیدا می شود، عرق گز